حالا داره به چی فکر میکنه؟ غذاش رو خورده. سفره رو تا کرده و هول داده کنار سماور. چای رو ریخته توی نعلبکی. به نور آبی آتش توی بخاری خیرهست. باد، به چارچوب پنجرهها میزنه. چراغ گردسوز بالای طاقچهست، واسه وقتی که برق بره. طوفان برق رو قطع کنه. رنگ دیوار اتاقش سبزه، سبزِ روشن.درِ باقی اتاقها قفله. درِ انبار هیزم. درِ انبار آذوقه و گندم. درِ آغلِ خالی گوسفندها قفله. دم غروب مرغها رو جا کرده تو لونه. دریچه رو بسته. حتما بعدش تو سایهروشنِ آخر روز نشسته رو سکوی سرد سیمانی و به باغ خالی خیره شده. مرثیه خونده، گریه کرده. صداشو باد برده توی قبرستونِ دهات. حالا داره به چی فکر میکنه؟ درز پنجرهها رو با پارچه پوشونده. تو بخاری نفت ریخته. پیت نفت رو گذاشته پشت در تا در بسته بمونه. یه تیکه مرغ گذاشته تو قابلمه کوچیک تکنفرهش. یه پیاز توش خورد کرده، بهش رب زده، سیب زمینی رو دو نیم کرده و انداخته توش. آبگوشت رو چراغ داره بخار میکنه.از پنجره اتاق بالایی عمارت متروک، به چراغهای روشن ده نگاه میکنه. چایی رو ریخته توی نعلبکی، یه حبه قند رو با انگشت تو چای حل میکنه، برش میگردونه تو استکان. جرعه جرعه از استکان مینوشه. باد درهای زنجیر شده آغل ها رو تو حیاط پایینی به هم میزنه. غمگینه. تو دلش غمه از نفیر باد.تو دلم غمه از نفیر باد، تو دالان سرد خاطرههام. خاطراتم رو باد با خود میبره. من چراغ غمگین ایوان خانهی
مادربزرگم، که در سوسوی تلخی نور کم رمقشو به زمان از دست رفتهی ما میتابونه. همه چیز از دست رفته مادربزرگ. باد ما رو با خود خواهد برد. باد خاکستر ما رو همه جا خواهد پراکند ..t.me/s_sharif_pubtwitter: anton_roquntin + نوشته شده در جمعه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۰ ساعت روزهای برفی ......
ما را در سایت روزهای برفی ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 4:54